بابل نخستین شهر جهانی تاریخ بشریت محسوب می شود و قبل از هر چیز به خاطر سه اثر ساختمانی برجسته، که برای اهل فن و حرفه ی زمان خود جنجال برانگیز محسوب می شدند، یعنی: برای برج بابل، برای دیوارهای عظیم و مستحکم که به دور شهر کشیده شده بود و برای باغ های معلق سمیرامیس، مشهور و معروف شده بود.
باغهای معلق بابل
در سال 1898 میلادی باستانشناس آلمانی «روبرت کلدوی»، در حدود 90 کیلومتری جنوب بغداد در عراق امروز در سواحل رود فرات جستجو در پی ویرانه ها و بقایای شهر غرق شده ی بابل را آغاز کرد.
بابل که در عهد عتیق (تورات ــ کتاب آسمانی موسی) از آن با همین نام یاد شده است، در تاریخ بیش از سه هزار ساله ی خود سه بار تا پی دیوارهای شهر منهدم شده و همواره دیگر بار از نو ساخته شده بود، اما در نهایت این شهر در قرنهای 6و 5 پیش از میلاد تحت سلطه و حکمرانی فارسها و مقدونیها قرار گرفت.
بابل نخستین شهر جهانی تاریخ بشریت محسوب می شود و قبل از هر چیز به خاطر سه اثر ساختمانی برجسته، که برای اهل فن و حرفه ی زمان خود جنجال برانگیز محسوب می شدند، یعنی: برای برج بابل، برای دیوارهای عظیم و مستحکم که به دور شهر کشیده شده بود و برای باغهای معلق سمیرامیس، مشهور و معروف شده بود.
«کلدوی» از سوی شرکت «آلمان ــ مشرق زمین» در برلین مأموریت داشت به جستجوی این سه اثر هنری فنی عجیب بپردازد و آنها را از دل زمین حفاری کند. این باستانشناس 18 سال از عمر خود را در اجرای این مأموریت سپری کرد؛ او برای این که بتواند با توده ی عظیم خرابه ها و ویرانه ها دست و پنجه نرم کند دستور داد یک خط کامل نقاله ی حفاری برای انجام این کار از اروپا به محل بیاورند ــ و او در کار خود موفق شد. او برج بابل را یافت، معبدی بزرگ و مطبّق و در عین حال درون پُر که به افتخار خدای کشور بابل، «مردوک » برپا شده بود. در هر صورت، از این اثر ساختمانی که ارتفاع آن 90 متر بوده و بر روی سطح چهار گوشی که هر ضلعش نیز 90 متر طول داشته، بنا شده بود ؛ تنها تعدادی از پایه های اصلی بنا و تل عظیمی از خاکهای آثار مخروبه باقی مانده بود.
«کلدوی» همچنین دیوار شهر بابل را، که عظمتش تعجب جهانیان زمان خود را برانگیخته بود، پیدا کرد: دیوار بقدری عریض بود، که دو ارابه ی اسبی می توانستند روی آن براحتی در کنار هم حرکت کنند. این دیوار، تمام شهر، مجتمع قصرها و نیز یک قطعه زمین مسطح و بزرگ را در بر می گرفت. این قطعه زمین احتمالاً برای مردمی که خارج از دیوار زندگی می کردند، هنگام حمله ی احتمالی دشمن به عنوان پناهگاه در نظر گرفته شده بود. «کلدوی» از این اثر ساختمانی عظیم نیز فقط پایه های اصلی دیوار را که تا 12 متر ارتفاع داشتند و تل عظیمی از ویرانه ها را یافت. اما باغهای معلق معروف کجا بود؟
این پژوهشگر آلمانی پس از اینکه سالهای طولانی سختکوشانه و با ناکامی به دنبال این اثر ساختمانی گشته بود، یک روز در گوشه ی شمال شرقی مجتمع بی حد و مرز کاخهای سلطنتی، در عمق یک متری از سطح خاک و خرابه، به ساختمانی برخورد که مشابه آن را تا به حال هرگز ندیده بود؛ این پی از دوازده اتاق باریک و دراز که اندازه یکدیگر بودند تشکیل می شد، که ــ بر خلاف تمام دیگر آثار ساختمانی کشف شده در بابل ــ از سنگِ تراش داده درست شده بود. این دوازده اتاق در دو سوی یک راهروی میانی ردیف شده بودند؛ سقف این اتاقها از آجر (خشت پخته) بنا شده و چنان محکم و قطور بود، که ظاهراً منظور از ساخت آن تحمل بارهای سنگین بوده است. دیوارها و ستونها تا 7 متر قطر داشتند. چیز دیگری که کلدوی در این خرابه ها درست در کنار اثر ساختمانی طاقْ گنبدی دوازده اتاقه کشف کرد ــ که کمتر از آن اتاقهای نادر، عجیب نبود ــ یک حلقه چاه بود. این چاه از یک دهانه ی حلقویِ مرکزی و دو دهانه ی گوشه دار کوچکتر تشکیل شده بود. چرخ چاهی که به این چاه تعلق داشته و احتمالاً از چوب و طنابهای کلفت تشکیل می شده، باقی نمانده بود. کلدوی مدتی طولانی اندیشید، که این زیر زمین طاقْ گنبدی، زمانی چه چیزی را می توانسته تشکیل بدهد ــ آنگاه او پاسخ را یافت. او در بسیاری از نوشته های یونانیان و رومیان، و همچنین بر روی کتیبه های سنگی خط میخی زمان بابلیها، سرنخهایی به دست آورد که در بابل فقط در دو نقطه سنگِ تراش داده به کار رفته بوده است: در دیوار شمالی «قصر» یا کاخ و سرای سلطنتی بابل، و در «باغهای معلق سمیرامیس». سنگهای تراش داده شده ی قصر را «کلدوی» قبلاً یافته بود ــ بنابراین زیر زمین طاقْ گنبدی می بایست متعلق به «باغهای معلق » مشهور می بود.
«کلدوی» از ادبیات جامع موجود درباره ی بابل قدیم، فقط می توانست یک تصویر درباره ی شکل ظاهری باغ های معلق سمیرامیس نزد خود مجسم کند: احتمالاً روی زیرزمین طاق گنبدی یک ساختمانِ مرکزیِ تراس گونه با تراسهای مطبّق قرار داشته است. هر تراس حدود 5 متر بالاتر از تراس زیری خود واقع بوده و با سطوح سنگی به طول 45/5 متر و عرض 35/1 متر فرش شده بوده است.
بر روی هر یک از سطوح سنگی، یک لایه حصیر آغشته به قیر، کشیده شده و روی آن با دو لایه آجر کوره، فرش و درزهای میان آجرها با گچ گرفته شده بوده است. دوباره بر روی این طبقه ی آجری، یک لایه سرب ریخته شده بوده که از نشت رطوبت به طبقات زیرین جلوگیری کند.
در نهایت بر روی لایه ی سربی، یک لایه خاک به ارتفاع 3 متر قرار داشته که باغ اصلی را ــ که در آن حتی درختان بلند هم میتوانستند برویند ــ تشکیل میداده است.
کلدوی پیروزمندانه به برلین گزارش داد: «من باغهای معلق را یافته ام» اما پیروزی او برای مدت زیادی دوام نیافت. هنوز کشف او به زحمت معروف شده بود، که درباره ی آن شک و تردید پیدا شد.
دیگر پژوهشگران نیز با تکیه بر نوشتارهای عهد باستان تلاش کردند ثابت کنند که باغهای معلق در مکانی که «کلدوی» حدس میزد، نمیتوانسته بنا شده باشد. برخی از این پژوهشگران گفتند که «باغهای معلق» درون محوطه ی کاخها نبوده، بلکه در کنار آن قرار داشته است. برخی دیگر بر این باور بودند که باغها نه در محوطه ی قصرها و نه در کنار آن بوده، بلکه دور از محوطه ی کاخها و درست در کناره ی رود فرات قرار داشته، و تعدادی هم حتی ادعا کردند که باغها نه در کناره ی رود، بلکه بر فراز رودخانه، گویا بر روی پل عریضی ــ که بسیار پهنتر از بستر رودخانه بوده ــ قرار داشته است!
مشخص نیست که کدام یک از این فرضیه ها درست و کدام اشتباه است. احتمالاً این معما در آینده نیز حل نخواهد شد.
همچنین معلوم نیست که چرا « اغهای معلق» به سمیرامیس نسبت داده شده است. «سمیرامیس» ملکه ی افسانه ای بابلی ــ آشوری بوده که اگر واقعاً وجود خارجی هم داشته ــ می باید قرنها پیش از ساخت و ایجاد «باغهای معلق» میزیسته است. در مورد اینکه آیا ملکه ای هم، که در زمان ساخت باغ در بابل میزیسته، سمیرامیس نام داشته است، دلیل و مدرکی وجود ندارد.
به این ترتیب « باغهای معلق » که در فهرست اسامی عجایب هفتگانه ی « آنتیپاتروس » در مقام دوم از آن نام برده شده است ، از تمام عجایب هفتگانه ی دیگر کمتر مورد پژوهش و تحقیق قرار گرفته است.
تنها نکته ی مسلم و مطمئن این است که باغهای معلق در بابل قرار داشت و بنیانگذار آن پادشاه بابلی نبوکد نصر دوم (605 ــ 562 پیش از میلاد) بود ــ پادشاهی که حکومت خود را به بالاترین حد شکوفایی تاریخ زمان خود رسانید.
اما نظریه دیگری هم وجود دارد
پس از از زیر خاک درآوردن خرابه های بابل باستان در صد سال پیش هزارن لوح گلی و سنگی با خط میخی از زیر خاک استخراج شد و حتّی یک اشاره کوچک هم در هیچکدام به باغهای معلّق بابل نشده بود!!!!
در طی مصاحبه با یک پروفسور آمریکایی باستانشناس ایشان ادّعا کردند این مورخین یونانی بودند که صدها سال پس از ساخته شدن چنین باغهایی(چنانکه خود ادّعا کرده اند) از ساخته شدن باغهای معلّق به دستور نبوکد نصر آنهم در بابل خبر دادند.درحالیکه در یکصد سال گذشته هیچ سندی از هزاران لوح گلی بابل حتّی اشاره ای به وجود این باغها ندارد.با توجّ به اینکه شاهان باستانی بعید به نظر میرسد چنین اثر معماری نبوغ آمیزی را بسازد و در هیچ سند خود از آن یاد نکند!
ایشان معتقد بودند که باغهای معلّق نه در بابل بلکه در نینوا و آنهم صدها سال قبل از نبوکدنصر بدست شاه مقتدری بنام Sennacherib که در واقع یک نابغه فن معماری بوده است .. ساخته شده. و جالب اینکه ده ها تصویر نقش برجسته از این باغها و نیز یک لوح گلی بزرگ را که شرح دقیق ساخت باغها بود در این مستند نشان داد.Sennacherib درواقع بنیانگزار پادشاهی آشور در ??? قبل از میلاد به پایتختی نینوا بود. Sennacherib برای آبیاری باغهایش طبق محاسبه دانشمندان به روزی حدود ??? هزار کیلو آب نیاز داشته. و از آنجا که سطح باغ ها از رودخانه خیلی بالاتر بوده سیستمی عجیب را ابداع کرده بود.
استوانه هایی که درونشان میله ای چوبین قرار داشت و دور میله توسط پوست درخت نخل مارپیچ هایی درست کرده بودند که با چرخش مارپیچ آب از پائین به بالا منتقل میشد. و عجیب اینکه این سیستم در جهان علم با نام معروف پیچ یا مارپیچ ارشمیدس خوانده میشود و از روح این لوح نشان داده شد که دقیقاً ??? سال قبل از ارشمیدس این Sennacherib بوده که با همین سیستم باغهای افسانه ای خود را آبیاری میکرده.آنهم ??? هزار کیلو آب در روز!
مطابق محاسبه باستان شناسان برای این کار به حداقل ?? زنجیره از این وسایل از رودخانه به بالای باغهایش احتیاج داشته.
زمانی که باغهای معلق به وجود آمد، بابلی ها تاریخی به قدمت تقریباً 3000 سال را پشت سر داشتند. بابل که در قسمت سفلای رود فرات قرار داشت، نخست مسکن سومریها (قومی که حدود 3000 سال پیش از میلاد در بین النهرین میزیستند) بود، سپس توسط مهاجران اکدی که حدود 2600 سال قبل از میلاد به بابل آمدند، اشغال و تسخیر شد و 500 سال پس از آن توسط اقوامی که از شمال بین النهرین به آنجا آمدند، تحت سلطه قرار گرفت و مأوا و مسکن آنها شد. پس از یک دورانِ کوتاه شکوفایی تحت سلطنت شاه حمورابی (1728 ــ 1686 پیش از میلاد)، پشت سر هم «هیتیت» ها (قومی باستانی که در آسیای صغیر و سوریه میزیستند و دارای تمدنی درخشان بودند و در حدود قرن 18 الی 12 قبل از میلاد زندگی میکردند و در قرن 12 قبل از میلاد توسط مردم افروغیه و آشور برافتادند) از شرق آسیای صغیر، کاسیان (قومی کهن از کوه نشینان نواحی زاگرس) از ایران و آشوریها که در سرزمینهای پر محصول بین دجله و فرات میزیستند، بر بابل تسلط یافتند.
در سال 626 پیش از میلاد، نبوپولاسار، یکی از شاهزادگان اقوام کلدانی که در جنوب بابل زندگی میکردند، علیه رژیم ستمگر آشوریها سر بلند کرد. هر دو شهر آشوری یعنی « آشور » و « نینوا » کاملاً نابود شدند. کشور پادشاهی بزرگ آشور بین « کلدانیان » و « مادها » تقسیم شد. « نبوپولاسار » شاه امپراتوری جدید بابل ، جنوب و غرب آشور ، بین النهرین ، سوریه و فلسطین را از آنِ خود کرد و مادها باقیمانده ی سرزمینهای وسیع آشوریها را به خود اختصاص دادند.
زمانی که باغهای معلق به وجود آمد ، بابلی ها تاریخی به قدمت تقریباً 3000 سال را پشت سر داشتند. بابل که در قسمت سفلای رود فرات قرار داشت ، نخست مسکن سومریها (قومی که حدود 3000 سال پیش از میلاد در بین النهرین میزیستند) بود ، سپس توسط مهاجران اکدی که حدود 2600 سال قبل از میلاد به بابل آمدند ، اشغال و تسخیر شد و 500 سال پس از آن توسط اقوامی که از شمال بین النهرین به آنجا آمدند ، تحت سلطه قرار گرفت و مأوا و مسکن آنها شد. پس از یک دورانِ کوتاه شکوفایی تحت سلطنت شاه حمورابی (1728 ــ 1686 پیش از میلاد) ، پشت سر هم « هیتیت » ها (قومی باستانی که در آسیای صغیر و سوریه میزیستند و دارای تمدنی درخشان بودند و در حدود قرن 18 الی 12 قبل از میلاد زندگی میکردند و در قرن 12 قبل از میلاد توسط مردم افروغیه و آشور برافتادند) از شرق آسیای صغیر ، کاسیان (قومی کهن از کوه نشینان نواحی زاگرس) از ایران و آشوریها که در سرزمینهای پر محصول بین دجله و فرات میزیستند ، بر بابل تسلط یافتند.
در سال 626 پیش از میلاد ، نبوپولاسار ، یکی از شاهزادگان اقوام کلدانی که در جنوب بابل زندگی میکردند ، علیه رژیم ستمگر آشوریها سر بلند کرد. هر دو شهر آشوری یعنی « آشور » و « نینوا » کاملاً نابود شدند. کشور پادشاهی بزرگ آشور بین « کلدانیان » و « مادها » تقسیم شد. «نبوپولاسار» شاه امپراتوری جدید بابل، جنوب و غرب آشور، بین النهرین، سوریه و فلسطین را از آنِ خود کرد و مادها باقیمانده ی سرزمین های وسیع آشوری ها را به خود اختصاص دادند.
هنگامی که «نبوپولاسار» در سال 605 پیش از میلاد در گذشت، پسر او «نبوخد نصر» بر تخت نشست. او کشور خود را با جنگهای بیشمار، تبدیل به قدرت جهانی زمانِ خود کرد و همزمان پایتخت کشورش «بابل» را تبدیل به بزرگترین، جدید ترین و پرشکوهترین شهر جهان در آن روزگار کرد.
«نبوخد نصر» ، «اساگیلا» را که معبد مرکزی و اصلی خدای امپراتوری بابل، مردوک (گوساله ی خدای خورشید) بود، بازسازی کرد و دور تا دور معبد، تأسیسات عظیم مجلل و باشکوهی به وجود آورد. او ساختمان برج مطبق 90 متری «تمنانکی » را که معبد دیگری برای «مردوک» بود دوباره آغاز کرده و به پایان رسانید. این معبد بعدها در تاریخ به «برج بابل» موسوم شد. «نبوخد نصر» دستور داد برای جشنهای مجلل و باشکوهِ بیشماری که تقریباً همه روزه در بابل برپا میشد ــ و به این شهر لقب «بابل گناهکار» داده بود ــ یک خیابان عظیم، مخصوص سان و رژه و مراسم جشن بسازند که شکوه و جلال آن در جهانِ آن روز ، مثال و مانندی نداشت. او دو کاخ بزرگ پادشاهی ساخت و دستور داد با بنای یک دیوار حلقوی دو جداره که قبلاً از آن صحبت شد، حصاری به دور شهر به وجود آورند تا شهر و ساکنان آن از ایمنی کامل برخوردار باشند. خیابانهای پهن و مجلل از طریق دروازه های بزرگی که در این برج و بارو ایجاد شده بود، خارج شهر را به داخل شهر وصل میکرد و در دو طرف این خیابانها، کاخها و معابد زیادی که تازه برپا شده بود، وجود داشت. دروازه و خیابانی که به نام «ایشتار» الهه ی جنگ و عشق، نامیده شده بود، با تصاویر برجسته ی جانوران بر روی سنگهای مینا (سنگهای لعابی) تزیین شده بود. بر طبق نوشته های به دست آمده از یک کتیبه به خط میخی، در شهر بابل 53 معبدِ خدایان بزرگ، 55 معبد کوچکتر مردوک ، 300 مجتمع معبدی کوچکتر خدایان زمینی و 600 مجتمع معبدی خدایان آسمانی، 180 محراب ایشتار و 200 محراب دیگر برای دیگر خدایان وجود داشته است!
مهمانان و بازدید کنندگان از سراسر سرزمینهای بیگانه به این شهر می آمدند تا عظمت و شکوه آن را دیده و مورد تحسین و ستایش قرار دهند. در خیابانهای شلوغ شهر علاوه بر این مهمانان، احتمالاً نخستین جهانگردان تاریخ، سربازان، جیب بُرها، غیبگوها و فالگیرها، نوازندگان دوره گرد و مهمتر از همه بازرگانان ــ که با کاروانهای خود آمده بودند تا کالاهای خود را از تمام سرزمینهای غنی و آباد عرضه نمایند ــ یافت میشدند. در بازارهای بابل، ارغوان از فنیقیه، کندر از عربستان، فرش و سنگهای زینتی از ایران، قلع از انگلستان، نقره از اسپانیا، مس و طلا از مصر و ادویه و عاج فیل از هندوستان عرضه میشد. علاوه بر بازرگانان، تعداد بیشماری هنرمند و کارشناسان صنایع دستی به بابل می آمدند. آنها میدانستند، صابون چگونه ساخته میشود و پارچه را چگونه رنگ میکنند. آنها میتوانستند فلزکاری و ریخته گری کنند و جامهای شیشه ای تولید نمایند. همچنین پزشکان زیادی در بابل حضور داشتند که سنت قدیم «هنر سالم سازی» را ــ پزشکی در آن زمان هنر محسوب میشد ــ پیشه کرده و حتی عملهای جراحی بسیار سختی را انجام میدادند. چون این پرشکان، مانند تمام بابلیهای دیگر این اعتقاد را داشتند که هر چیزی که برای انسان اتفاق می افتد، خواست خدایان و در دست خدایان است، هر گونه معالجه ی پزشکی با مراسم دعا و اوراد خوانی همراه بود.
زندگی و کار و تلاش در شهر و روستا بر اساس قوانینی تنظیم میشد که حدود 1200 سال پیش از آن توسط شاه قدیم بابل حمورابی (1728 ــ 1686 قبل از میلاد) به وجود آمده بود. این قوانین، که قدیمی ترین قانونهای جهان محسوب میشوند، بسیار سخت بودند: دستهای دزدان را قطع میکردند، مجرمان برای جرائمی دیگر کور میشدند، یا قیر مذاب بر روی آنها ریخته میشد و یا بینی و گوشهای آنها بریده میشد! پزشکان برای عملهای جراحی اشتباه، جان خود را از دست میدادند. اگر زنی به همسر خود خیانت میکرد و یا از انجام وظایف زناشویی و خانه داری خود سر باز میزد، جان میباخت. در مورد مردان، قانون نرمی و انعطاف بیشتری داشت: البته آنها بطور رسمی حق داشتند فقط یک همسر اختیار کنند؛ ولی اگر مردی یک یا چند معشوقه هم داشت، چشم پوشی میشد. در دورانی که بابل تنها در طول چند دهه تبدیل به شهر پیشتاز زمان خود گردید، «بخت النصر دوم» قسمت اعظم دوران پادشاهی 43 ساله ی خود را در جنگها و لشکر کشیهای متعدد به سر آورد. او با آشوریان طغیانگر در شمال و سوریها در غرب و مهمتر از همه با یهودیان در فلسطین ــ که با مصریان متحد شده بودند ــ به جنگ پرداخت. او در سال 587 قبل از میلاد ، شهر اورشلیم را تا پی ساختمانها نابود کرد. ساکنان این شهر، آنهایی که از جنگ جان سالم به در برده بودند، به اسارت بابلیها در آمده و به بابل برده شدند. بسیاری از تاریخنگاران ادعا میکنند که بخت النصر برای پیشبرد کارهای ساختمانی بابل به این اسیران نیاز داشته است. در این زمان بود که باغهای معلق، دومین اثر از عجایب هفتگانه، به وجود آمد. این بنا احتمالاً هدیه ای از طرف بخت النصر به همسرش ، یک شاهزاده خانم ایرانی ، بوده ــ همانطور که قبلاً اشاره شد ــ معلوم نیست که این شاهزاده خانم واقعاً همنام ملکه ی افسانه ای آشوری «سمیرامیس» بوده است یا خیر؟
بنا بر گزارشهای تاریخی موجود، بخت النصر دستور داد باغهای معلق را بسازند تا غیبتهای طولانی خود را نزد ملکه جبران کند ، و همچنین برای همسرش در جلگه ی یکنواخت فرات، خاطره ی کوچکی از کوهستانهای پوشیده از جنگل وطنش ایران را فراهم آورد.
ایجاد باغهای سلطنتی در زمینهایی که اصولاً مختص کشاورزی نبودند ، مسئله ی جدیدی نبود. پیش از آن پادشاه ، ظاهراً مجنون آشوری « سان حریب » (705 ــ 681 قبل از میلاد دستور داده بود، به دور معبد خدای سرزمینش «آشور» در نینوا سوراخهایی در کف صخره ایِ آن حفر کنند. این سوراخها از طریق کانالهای زیر زمینی که آب در آنها جاری بود، به یکدیگر متصل بودند؛ آنگاه این سوراخها با خاک پر شد و به این ترتیب پی مناسب برای باغ فراهم آمد.
البته این باغ آشوری، قابل مقایسه با «باغهای سمیرامیس» نبود. برابر نوشته های همرأی و مشابه نویسندگان یونانی و رومی در زمان احداث باغهای معلق و نیز نویسندگان یونانی و رومی زمانهای سپسین ، باغهای معلق سمیرامیس چه از نظر زیبایی و جلال و شکوه و تأسیسات و چه از نظر گوناگونی و تعدد نوع گیاهان و گلها، در جهان آن روزگار بی مثال و بی همتا بود.
بخت النصر به تمام سربازان خود دستور داده بود که هنگام لشکر کشی های خود به سرزمینهای دور، هر آنچه را که از گیاهان ناشناخته می دیدند، از ریشه در آورده و با سرعت ، آنها را به بابل ارسال دارند. به ندرت کاروانی پیدا میشد که گیاهی جدید از سرزمین خود نیاورده باشد و به ندرت کشتیهایی پیدا میشدند که یک روئیدنی جدید را از سرزمینهای دوردست نیاورده باشند. به این ترتیب در بابل یک باغ بزرگ رنگارنگ ایجاد شد که نخستین باغ گیاهشناسی جهان به شمار می آمد.
احتمالاً هر یک از هفت تراس، باغی مخصوص به خود داشت. از این رو به باغ بابل کلمه ی جمع «باغهای معلق» اطلاق میشده است. با این وجود این هفت تراس و تأسیسات مستقل با هم یک مجموعه ی کامل را می ساختند: در لبه ی خارجی هر تراس هزاران گیاه پیچک و بالارونده و آویز روییده بوده ، که تا باغ تراس زیرین خود امتداد می یافتند و به این ترتیب از هفت باغ مجزا یک مجموعه ی کامل میساختند. یک کوه بزرگ سبز با شیب تند با تعداد بیشماری از درختان، پرچینها، بیشه ها و گلها که در مجموع آویزان و یا معلق به نظر می آمدند ــ و از این جهت به این مجموعه ، صفت باغهای « معلق » داده شده است.
برده ها به ویژه در تابستان که درجه ی حرارت تا 50 درجه ی سانتی گراد بالا می رفت، بدون وقفه از چاه آب میکشیدند و آب را به داخل کانالهای کوچک متعدد میراندند. از طریق این کانالها آب از بالاترین طبقه ی باغ به تمام شبکه های پایین تر تأسیسات جاری میشد. در تمام طبقات، جویبارها و آبشارهای کوچک جریان داشت؛ درون حوضها و برکه های کوچک ، اردکها و مرغابیها شنا میکردند و قورباغه ها میخواندند؛ زنبورها، پروانه ها و سنجاقکها از این شکوفه به آن شکوفه می پریدند ــ و در حالی که شهر بابل زیر تیغ آفتاب گرم تابستان بود، «باغهای سمیرامیس» فارغ از محنت کم آبی و گرما، شکوفا و سبز و خرم بود. به طور مسلم این ــ دوگانگی و تضاد در یک محیط ــ بود که باغ بابل را در مقام پرافتخار دوم، در فهرست عجایب هفتگانه ی جهان قرار داد.